در حوالی ساعت یک و نیم بعد ازظهر کتابخانه.دو دختر با لباس های معمولی و قیافه های معمولی، در راهروی ورودی ایستاده اند و یکی از آن ها با فلاسک نیم لیتری که در دست دارد به آب سردکن آبجوش می پاشد.
این اتفاق از دوربین های مداربسته و چشم یکی از مراجعین دور نمی ماند.پسری لاغر و استخوانی که احتمالا به قصد آب خوردن،از سالن مطالعه بیرون آمده با چشم های گردشده صحنه را می بیند.
این اتفاق کمی عجیب به نظر می رسد.هر انسان معقولی اگر این صحنه را تصویرسازی کند احتمالاتی را در نظر میگیرد:
۱.با توجه به رنگ سیاه دور چشم های یکی از این دو دختر احتمال سودایی بودن مزاج او می رود و شاید در آن ساعت غذایی که حاوی مقدار زیادی سودا باشد مصرف کرده است و سودای بالا موجب این حرکت نامعقول شده.مدرکی که از این احتمال داریم قوطی نوشابه ایست که او در دست دارد.
رد فرضیه:کسی که در حال پاشیدن آبجوش است علائم سودا را ندارد و چیز خاصی مصرف نکرده.پس فرضیه رد می شود.
۲.وضع ظاهری دو دختر را یکبار دیگر در دوربین ها بررسی میکنیم.می فهمیم که قیافه آنها چندان معمولی نیست.لباس های چروک،چشم های گود و ابروهای پر و بهم پیوسته .آنها بی شباهت به کسانی که داوطلب کنکور تجربی(بازمانده از نظام قدیم) نیستند.می توان گفت این دانشآموزان از تبعیض آموزشی بیزارند و با این کار علیه سهمیه های رنگارنگ کنکور اعتراض می کنند.همچنین موهای هردوی آنها به حالتی ناشیانه تا بالای ابروهایشان کوتاه شده و بر پیشانیشان ریخته که آنها را شبیه به پسر شایستهی سال کره شمالی کرده.این میتواند دلیلی محکم برای اثبات پریشانی و عجز آنها باشد.
رد فرضیه:شعر هایی که یکی از آنها به طور دیوانهواری زیر لب می خواند(نمی گردانمت در برج ابریشم.نمی رقصانمت چون دودی آبی رنگ) دالّ بر آن است که هیچ کدامشان پیوند کوالانسی و پیوند شویی را از هم تشخیص نمی دهد.در تلفن همراه آنها حجم زیادی از اشعار کهن و معاصر یافت شده و همراه خود کتاب های قطور نقد شعر دارند.این می رساند که رشتهی تحصیلیشان ادبیات است و لاغیر.از آن گذشته اینکه انتقام گرفتن از یک آبسردکن نمیتواند آتش کینهی کسی را خاموش کند.
۳.معاینات پزشکی نشان می دهد که دختر پاشندهی آبجوش در گوش چپ خود مقداری پیازپخته شده جا داده است و پیاز ها را با چسب زخم پوشانده.این مطلب گویای عفونت گوش وی است.احتمال اینکه عفونت گوش به مغز فرد رسیده باشد و باعث برخی اختلالات مغزی شده باشد کم نیست.
رد فرضیه:عفونت گوش نمی تواند همچین عوارضی داشته باشد.سنگینی این اتفاق به قدریست که نیاز است مغزالاغمادهی نازا به مدت سه ماه مرتب مصرف شود تا فرد کاملا شعور و درک خود را از دست بدهد.
۴.دختری که به کنار ایستاد شاهد صحنه و شریک جرم است.او در تلگرام،کانال آمدنیوز را دنبال می کند.احتمال خیلی زیادی وجود دارد که او ،تحت تاثیراراجیف ادمین کانال باشد و با تحریک دختر دیگر،قصد ضربه زدن به اموال عمومی و حکومت را داشته باشد.
رد فرضیه:با توجه به اینکه در تاریخ اعتراضات اجتماعی،کودتاها،انقلابها و حرکت های مدنی هیچ کس با آبجوش به چیزی اعتراض نکرده این فرضیهی محکم،خود به خود رد می شود و در تلگرام شریک جرم، تنها کانال "رمان پلیسی" و "خانوم های قری" و چندکانال"با این تکست ها عشقتو دیوونه کن" پیدا می شود.
حالا به روش شرلوک هولمز تمام مدارک را در کنار هم میگذاریم و صحنه را بازسازی می کنیم:
در ساعت ۱ب.ظ دو دختر از در کتابخانه بیرون آمده و به سمت سوپرمارکت حرکت کردند.مقداری آبجوش گرفتند و به دلیل نداشتن پول خرد فروشنده از آنها وجهی دریافت نکرد.دو دختر که مرعوب ابروهای هاشورزدهی آقایجوان فروشنده شده بودند دستی به پشم های صورت خود کشیدند و راهشان را به سمت ساندویچ فروشی کج کردند."ساندویچی کثیف" اولین چیزی بود که به ذهن مشتریان می رسید و با هر دقیقه بیشتر ماندن در مغازه،"کثیف" پررنگ تر از ساندویچ می شد.در ساعت ۱:۱۵ دو دختر با دو عدد ساندویچ فلافل به طرف پارک زیبای کنار کتابخانهرفتند.روز آفتابی اردیبهشت ماه بود و همه چیز برای گذراندن اوقات خوش مهیا بود.در اولین نگاه دخترپاشنده آبجوش متوجه حضور "چشمکی" شد.چشمکی عبارت بود از مردی ۳۰ ساله که گویا تمام زندگیخود را درپارک می گذراند و تمام حواس خود را متوجه چشمک زدن به هر کسی که اورا می بیند می کند.دو دختر از آن محل به جای امن تری رفتند.بساط ساندویچ را برپا کردند.دخترپاشنده ساندویچ را به طرف دهان برد و ناگهان کاغذ دور ساندویچ باز شد و مواد ساندویچ نقش بر زمین شد.گویا آقای ساندویچ فروش به دور آن چسب نزده بود.این حادثه یک پر خیارشور و یک قرص فلافل تلفات داشت.دو دختر با سرعت مشغول صرف ساندویچ کثیفشان شدند.چرا که پارک هر لحظه خلوت تر و ناامن تر می شد.در همین لحظه می توان دید که چند پسر دبیرستانی تعطیل شده از دبیرستان،از رو به روی آنها گذشتند و چند متلک آبدار،حاصل این برخورد صمیمانه بود.دختر ها که ظاهرا بیخیال ساندویچ شده بودند بلند شدند تا از برخورد دوباره با چشمکیه و پسران دبیرستانی و پسرجوانی که گویا تازه متوجه حضور او شده بودند جلوگیری کنند.فلاسک خود را برداشتند و ادای قدم زدن در پارک را درآوردند.همینطور که سلانه سلانه می رفتند و شریک جرم، نوشابه می نوشید پاشنده از گوشه چشم، لبخند خبیث دو جهال پراید سوار را دید.صرفا بخاطر حفظ دامن عفت خود،دست دختر دیگر را گرفت و تقریبا به وسط خیابان دوید.وقتی که آنها پس از ۱۵ دقیقهی جهنمی سرانجام خود را سلامت بر در کتابخانه یافتند با خوشحالی به داخل دویدند.چند لحظه غرق حیرت بودند که مگر چقدر می شود در روز روشن در شهر امنیت را تجربه کرد؟! با نظر به اینکه احتمالا باز هم گذر آنها به اینجا می افتد و احتمالا باز هم از این برخوردهای صمیمانهی دلنشین خواهند داشت یکی از دو دختر روش های دفاع از خود را برای دختر دیگر شرح داد.چشمش به فلاسک افتاد و سعی کرد به دشمن فرضی _ که از قضا آبسردکن کنار ورودی بود_شلیک کند.
و چیزی که دوربین های مدار بسته ضبط کردند و یکی از مراجعین کتابخانه در حوالی ساعت۱:۳۰ دید این بود:دو دختر با لباس های معمولی و قیافه های معمولی در راهروی ورودی ایستاده اند و یکی از آن ها با فلاسک نیم لیتری که در دست دارد به آب سردکن آبجوش می پاشد.
پ.ن:عوضش امنیت داریم
پ.ن تر:عوضش امنیت داریم؟
پ.ن تر تر:عوضش امنیت داریم:))))))))))))))
++هنوز فرصت نکردم وبلاگ ها رو بخونم.صبر کنید برگردم.چه خبره بابا انقد ستارهبارون کردید!
درباره این سایت