حساب گوگلم چند روز است که هی گیر می دهد که بیا ببین پارسال در همچین روزی چه می کردی.میخواهم بگویم به تو چه که من سال پیش در همین روزها چه میکردم؟روزهایی بودند که از یادآوریشان فراری ام.روزهایی بود که داشتم به زندگی امیدوار می شدم.با همه بخش های خوب و بد زندگی ام کنار آمده بودم و سعی میکردم در همین شرایط رشد کنم،کارهای جدیدی انجام دهم،آدم های جدیدی را ببینم و زندگی خوبی را برای خودم می دیدم.حتی الان هم باورم نمی شود که آن زمان چه حسی به زندگی داشتم.ولی حتما خیلی خوشحال بودم که اینقدر در عکس ها خندیده ام و اینهمه عکس گرفته ام از همه چیز.
حساب گوگل خر است.سرش نمی شود که یکسری چیز هارا حتی اگر خیلی هیجان انگیز باشند نباید به یاد کسی آورد.آن هم چه کسی؟کسی که حالا خودش را هم نمیشناسد.روزهایی را می گذارند که دستش به عکس گرفتن نمی رود و خودش را کنج اتاق حبس کرده.آن بیرون چه خبر است؟باد می آید.آدم ها عصبانی اند.آدم ها خسته اند.آدم ها گرسنه اند.آدم ها به اینجایشان رسیده ولی حس میکنند کاری از دست کسی بر نمی آید.هی فکر میکنم یعنی این روزها را هم در تاریخ ثبت میکنند؟یا اینکه مثل کلی اتفاق دیگر فراموش می شوند؟
کاش من هم هوش مصنوعی داشتم و هر چه عکس ها را ورق می زدم و به تاریخشان نگاه می کردم هیچی یادم نمی آمد.چند روز پیش از درخت جلوی خانه که یکی از شکوفه هایش گل داده بود عکس گرفتم.حتما سال بعد دوباره گوگل کلید می کند که بیا ببین پارسال درخت جلوی خانه گل کرده بود.کاش لااقل آن موقع حالم بهتر باشد وگرنه گوگل که سرش نمی شود.
درباره این سایت