میدانی من بیشتر ترسیدهام.از گازاشکآوری که پشت دیوار مدرسه فرود میآید و از مردمی که لباس کسی را به جرم بودن از تنشدر میآورند.ریش داری پس حتما سپاهی هستی؟!یالا بکگراند تلفنت را نشان بده.همکلاسیات هیچوقت از شغل پدرش نگفته.میپیچاند.نکند اطلاعاتیست طرف؟پچپچ های نامطمئن همینطور ادامه دارند.اینجا چندین نفر را کشتهاند.با ضرب گلوله.درست وسط سینهشان.وسط سرشان.به قصد کشتهاند.مردم از خون کشتههایشان میگذرند؟درگیری ادامه دارد.درست جلوی چشم ما.به بچه بسیجی ها سلاح دادهاند.ترسناک تر از این؟
سر کلاس جامعه کسی می پرسد که چرا درچهره بشاراسد عطوفت موج میزند؟گورباچف هم البته تهش با چهرهای خندان صلح نوبل گرفت.تحلیل های آبکی اینترنشنال را گوش بده.بعد بزن بیستوسی.حالت بهم میخورد.خندهات میگیرد.من این روزها کلا به همه چیز خیلی مسخره میخندم.شهر خیلی ساکت است.خیلی ترسناک هم هست.باز خندهام میگیرد.مخصوصا صبح ها و دیدن ورق های آهن جوش خورده روی خودپردازها و درهای بانکهای سوخته.مردم کمی بیشتر در خودشان فرورفتهاند.ولی تو کلا سعی کن قاطی نشوی که یک ستاره نچسبانند بهت.مخصوصا جلوی آن همکلاسی مشکوکت حرفی نزن.اینترنت قطع است.نمیتوانم از کستباکس پادکست بگیرم.پادکست های قدیمی را دوباره گوشمیکنم.پادکست القاعده و طالبان.ترس بیشتر برم میدارد.البته این چیز ها کسی را نکشته.زنده میمانم.یک روزی تمام میشود.دارم حساب میکنم وقتی تمام شود چند ساله باشم خوب است؟۵۰ یا ۴۰ ساله؟اصلا به عمر من قد میدهد؟
درباره این سایت